نقاشي يعني خودشناسي. هر نقاش ماهري، آنچه که خود هست را ميکشد
ترجمهي اميرنادر الهي
متن زير، گفتوگوي ظبط شدهي ويليام رايت[1] با جکسون پولاک[2] است که در تابستان 1950 در ايستگاه راديويي Sag Harbor صورت گرفت، اما هيچگاه پخش نشد.
ويليام رايت: «آقاي پولاک بهنظر شما، هنر مدرن يعني چه؟»
جکسون پولاک: «از ديدگاه من، هنر مدرن بيانگر اهداف دوراني است که در آن زندگي ميکنيم.»
«آيا هدف هنرمندان کلاسيک نيز همين بود؟»
«بله، بهخوبي نيز از عهده اين کار برآمدند. همهي فرهنگ ها راه و روش خود را براي بيان اهداف مهم دوران خويش دارند... موضوع جالب اين است که امروز نقاش ها نبايد در بيرون از خود به دنبال موضوع بگردند. آن ها از منبعي متفاوت براي کارشان، بهره مي برند. آنها از درون خود، الهام ميگيرند.»
«منظورتان اين است که هنرمندان مدرن، کموبيش کيفيتي مهجور به نقاشي ميدهند، و همين است که آثار هنري کلاسيک را ارزشمند کرده است، يعني آنها اين هنر را در شکلهاي نابتر و خا صتر به کار ميبردند؟»
«بله؛ بهترينهايشان اينگونه هستند.»
«آقاي پولاک بحثهاي گوناگون و اظهارنظرات زيادي دربارهي سبک نقاشي شما شده است. آيا نکتهاي در اينباره هست که بخواهيد برايمان توضيح دهيد؟»
«بهنظر من نيازهاي جديد با تکنيکهاي تازه برآورده ميشود. و هنرمندان مدرن با راهها و اهداف جديد حرفهايشان را ميزنند... هر دورهاي تکنيک خود را مييابد.»
«يعني افراد عادي و منتقدين بايد ظرفيت و تواناييهاي خود را گسترش دهند، تا تکنيکهاي جديد را درک کنند؟»
«بله، اين موضوع يک جورهايي هميشه وجود دارد. و زماني که غرابت و بيگانگي نقاشي از ديد بک بيننده از بين برود، معناي عميق هنر مدرن را درک خواهد کرد.»
«بهنظرم هر وقت که شما به افراد عادي بر ميخوريد، از شما ميپرسند که چگونه بايد به نقاشيهاي پولاک و يا هر نقاشي مدرن ديگري نگاه کنيم ـــ آنها بايد به دنبال چه باشند ـــ و چگونه بايد هنر مدرن را تحسين کنند؟»
«فکر کنم که آنها نبايد به دنبال چيزي بگردند، بلکه به همان شکل منفعل به تابلو نگاه کنند و سعي کنند آنچه را که نقاش عرضه و ارايه کرده است با تمام وجود درک و حس کنند و به دنبال موضوع اصلي يا ايدهي مشخص و معين نهفته در نقاشي نباشند.»
«آيا درست است، اگر بگوييم که هنرمند براي خلق اثرش از ضمير ناخودآگاه خود بهره ميبرد، و تابلوها بايد به عنوان ضمير نا خودآکاه بينندگان عمل کند؟»
«ضمير نا خودآگاه مهمترين بخش از هنر مدرن است و فکر ميکنم که نقش مهمي را در برداشت افراد از نقاشيها بازي ميکند.»
«و بعد اگر بخواهيد به دنبال معني يا موضوعي مشخص در نقاشيهاي آبستره باشيد، آيا اين موضوع از ارزشي که براي نقاشي قايل بوديد، کم نميکند؟»
«به باور من، شما بايد از ديدن يک تابلو به اندازه شنيدن موسيقي لذت ببريد... بعد از مدتي ممکن است از آن خوشتان بيايد يا نيايد... فکر ميکنم که امتحان کردنش ضرري نداشته باشد.»
«البته، تصور ميکنم که همهچيز بايد امتحان کرد. آدم ممکن است اول يک موسيقي خوب را تشخيص ندهد، ولي بايد به آن گوش کرد و بهتدريج درک خود را نسبت به آهنگ بالا برد تا از آن خوشش بيايد. اگر هنر مدرن هم اينچنين باشد... فرد بايد بهتدريج از آن تأثير بگيرد تا به تحسين آن برسد.»
«گمان ميکنم که اين موضوع کمک شاياني به درک هنر مدرن خواهد کرد.»
«آقاي پولاک، هنرمندان کلاسيک يک دنيا مطلب داشتند، و اين کار را با بيان منظورشان در دنيا انجام ميدادند. چرا هنرمند مدرن اين کار را نميکنند؟»
«هنرمند مدرن در دوران مکانيکي زندگي ميکند و ما از ارايهي موضوعات در طبيعت يک سري هدفهاي مکانيکي را دنبال ميکنيم... او با کار خودش، دنياي درون... انرژي، حرکت، و ديگر شکلهاي دروني را بيان ميکند.»
«ميتوان گفت که هنرمند کلاسيک دنيايش را از طريق اشيا بيان ميکرد، درحاليکه هنرمند مدرن دنياي خود را با تأثيري که از اشيا گرفته، بيان ميکند؟»
«بله، هنرمند مدرن با فضا و زمان کار ميکند، و منظورش از نقاشي، بيان کردن احساساتش است نه کشيدن تصوير.»
«بسيار خوب، آقاي پولاک ميتوانيد بگوييد که هنر مدرن چگونه بهوجود آمد؟»
«اين بخشي از يک سنت طولاني است که به سزان[3] بر ميگردد و با گذر از کوبيسم و پست-کوبيسم، تا نقاشيهاي امروزي ادامه مييابد.»
«بنابراين، حاصل يک تکامل است؟»
«بله.»
«ممکن است به پرسشي که دربارهي سبک شما بود، برگرديم؟ ميتوانيد به ما بگوييد که سبک نقاشي خودتان را چگونه ايجاد کرديد، و چرا اينگونه ميکشيد؟»
«سبک... رشدي طبيعي برآمده از يک نياز است، و از اين نياز است که هنرمند مدرن راههاي مختلفي را براي بيان جهانِ خويش برميگزيند... من بر پارچه بوم روي کفِ اتاق نقاشي ميکنم و اين غيرعادي نيست... نقاشان شرقي از اين تکنيک استفاده ميکردند.»
«چگونه بر روي بوم نقاشي ميکنيد؟ ميدانم که شما قلممو يا چيزي از اين قبيل به کار نمي بريد، درسته؟»
«بيشتر از رنگهاي مايع و رقيق استفاده ميکنم. از قلممو بيشتر به عنوان چوب استفاده ميکنم ــ قلممو را به بوم نميزنم. بلکه فقط از بالا نگه ميدارم تا رنگهاي روي قلممو روي بوم بريزد.»
«ممکن است بگوييد که استفاده از چوب و رنگ ـــ رنگ مايع ـــ به جاي کشيدن قلممو روي بوم چه فايدهاي دارد؟»
«براي آنکه آزادي بيشتري داشته باشم تا بتوانم با آزادي کامل در سرتاسر بوم حرکت کنم.»
«بسيار خوب، ولي آيا کنترل آن سختتر از قلممو نيست؟ منظورم اين است که ممکن است رنگ بيش از اندازه پاشيده شود و يا هر اتفاق ديگري بيفتد. ولي با قلممو ميتوانيد رنگ را در آنجايي که ميخواهيد بزنيد و ميدانيد که به چه شکلي درخواهد آمد.»
«نه، اين طور فکر نميکنم... با تجربهاي که دارم. بهنظر ميآيد که ميتوانم ريختن رنگها را کاملاً کنترل کنم، و رنگها را شانسي نميريزم...»
«تصور ميکنم که فرويد بود که گفت شانس وجود ندارد. منظور شما هم همين است؟»
«گمان ميکنم که در کل منظورم همين بود.»
«پس شما در واقع از قبل تصويري مشخص از آنچه که ميخواهيد روي بوم بکشيد، در ذهنتان نداريد؟»
«طرحي کلي را در ذهن ميپرورانم، که چه چيزي ميخواهم و نتيجهي آن چه شکلي درخواهد آمد.»
«اين کاملاً به همان شکلي که ميخواهيد درميآيد؟»
«بله، من به همان شيوهاي که ديگران طراحي ميکنند، نقاشي ميکنم؛ شيوهاي که مستقيم است. من از طراحي کردن در کارهايم بهره نميگيرم. من خطوط را رسم و طراحي نميکنم و خطوط رنگي را به آخر کارم اضافه نميکنم. از نظر من، امروزه، نقاشي، هر قدر که ضروري باشد، پيام خود را مستقيمتر منتقل ميکند ـــ امکان انتقال مستقيم پيام هنرمند از اين طريق بيشتر است.»
«پس، در واقع هر يک از نقاشيهاي شما که روي بوم به انجام ميرسد، کاملاً اصيلاند.»
«خوب ـ بله ـ همهي آنها خود نقاشي هستند. فقط همين يک راه وجود دارد.»
«بسيار خوب، آقاي پولاک، ميل داريد که نظري کلي در مود هنر مدرن بدهيد؟ چه حسي نسبت به ديگر نقاشان همدورهتان داريد؟»
«نقاشي امروزه بهنظر هنري پويا، زنده و هيجاني ميآيد... در آينده، استفاده از سه پايهي نقاشي ديگر رايج نخواهد بود و به جاي آن يک نوع ديوار ـــ يعني نقاشي روي ديوار جاي آن را خواهد گرفت.»
«بهنظر من بعضي از تابلوهاي نقاشيتان ابعادي غيرعادي دارند، اينطور نيست؟»
«ابعاد آنها غيرعادي است و سايز آنها به 18×9 فوت ميرسد. اما کشيدن نقاشيهاي بزرگ برايم لذتبخش است و... هر وقت پيش بيايد، هر چند هم که غيرعادي باشند، ولي باز هم ازشان استفاده ميکنم.»
«ميتوانيد توضيح دهيد که چرا کار کردن روي بومهاي بزرگ برايتان لذتبخشتر از بومهاي کوچکتر است؟»
«خوب، حقيقتاً نه. فقط اينکه نقاشي کشيدن روي بومهاي بزرگ برايم راحتتر است تا اينکه روي بوم 2×2 فوت کار کنم؛ چون احساس ميکنم که در مکاني وسيع در خانهام هستم.»
«شما گفتيد "مکاني وسيع". مگر هنگام نقاشي کردن، خودتان روي بوم ميرويد؟»
«تا حدي. گاهي اوقات پايم را روي بوم ميگذارم...»
«ديدم که شما در آن گوشه تابلويي را روي صفحهاي شيشهاي نقاشي کرديد. ميتوانيد دربارهي آن براي مان بگوييد؟»
«خوب، اين کار و تجربهاي تازه براي من است. اين اولين نقاشي روي شيشه است که انجام دادم. خيلي برايم هيجانانگيز بود. تصور ميکنم که در معماري مدرن... در سازندگي مدرن... روي شيشهها نقاشي کنند... اين فوقالعاده است.»
«آيا براي نقاشي روي شيشه، تکنيکي جديد و جدا از سبک هميشگيتان به کار برديد؟»
«در کل، يک سبک هستند.»
«اگر زماني توانستيد اينجور کارها را بيشتر در ساختوسازهاي مدرن رايج کنيد، آيا امکان دارد از اشياي ديگري نيز استفاده کنيد؟»
«فکر کنم، بله. همهچيز... ممکن است.»
«آقاي پولاک، اين درست است که شيوهي نقاشي و تکنيک شما، تنها از نظر آن چيزي که درميآيد مهم و جالب است؟»«اميدوارم. طبيعتاً، نتيجهي کار مهم است و... تا زماني که پيامتان را ميرساند، فرق چنداني ندارد که رنگ چگونه روي بوم قرار ميگيرد. تکنيک تنها براي منتقل کردن پيام است.» 
نقاشيهاي من
جکسون پولاک[4]
ترجمهي اميرنادر الهي
حقيقت اين است که مهمترين نقاشيهاي صد سال گذشته در فرانسه کشيده شده است. همهي نقاشان امريکايي عموماً از نقاشي مدرن غافل شدهاند. (تنها نقاش زبردست امريکايي که مرا مجذوب خود کرده، رايدر[5] است). در نتيجه اينکه نقاشان خوب مدرنِ اروپايي اينجا هستند، بسيار مهم است. زيرا آنها مسائل نقاشي مدرن را درک ميکنند. بهويژه مجذوب اين مفهوم شدهام که سرچشمهي هنر، از ناخودآگاه انسان است. اين مفهوم براي من جالبتر ازنقاشاني است که خودشان روي اين مفهوم تأکيد دارند، پيکاسو و ميرو که در خارج از کشور من زندگي ميکنند، دو نقاشي هستند که بسيار آنها را تحسين ميکنم...
ايدهي مجهور بودن نقاشي امريکايي، که در دههي سي در اين کشور طرفدار داشت، برايم مثل آن بود که بگوييد رياضي يا فيزيک امريکايي...
براي کشيدن نقاشيهايم، بوم را بر سهپايهي نقاشي نميگذارم. بهندرت قبل از شروع، پارچه بوم را روي قاب چوبي ميبندم. ترجيح ميدهم که پارچهي بوم را روي ديواري محکم يا کف اتاق نصب کنم. به سطحي سفت و مقاوم احتياج دارم. روي زمين برايم راحتتر است. چون احساس ميکنم که به نقاشيام نزديکتر هستم و خود را بخشي از آن ميدانم، چون ميتوانم بهراحتي دورتادور آن حرکت کنم. و از هر چهار جهت ميتوانم روي نقاشيام کار کنم و به معناي واقعي کلمه به بخشي از نقاشيام بدل ميشوم. اين روش همانند روشي است که سرخپوستها با استفاده از شن نقاشي ميکردند.
همچنان سعي ميکنم تا از به کار بردن ابزار معمول نقاشي چون سهپايهي نقاشي، تختهي رنگ، قلممو، غيره فاصله بگيرم. ترجيح ميدهم تا از چوب، ماله، چاقو استفاده کنم، رنگهاي مايع را روي بوم ميريزم يا از رنگ غليظ همراه شن، شيشههاي شکسته استفاده ميکنم و ديگر ابزارهاي غيرعادي را به کار ميبرم.
زماني که غرق در نقاشي کردن هستم، اصلاً متوجه نيستم که چه کاري انجام ميدهم. فقط بعد از گذشت مدت زمان «انس گرفتن» با نقاشي، تازه متوجه ميشوم که نقاشيام به چه شکل درآمده است. و بعد شايد تغييراتي در آن بدهم. مثل از بين بردن تصوير و غيره. زيرا نقاشي نيز زندگي و حيات دارد. ميگذارم تا خودش جان بگيرد. تنها زماني که [براي مدتي] با نقاشي تماس ندارم، نتيجه، اسفبار ميشود. وگرنه حاصل کار يک هارموني ناب، يک بده و بستان راحت است و نقاشي، خوب از آب درميآيد.
[4] . مقاله اي از پولاک که تنها در اولين شماره مجله Possibilities در زمستان48 -1947به چاپ رسيد.